یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

چهره مبهم خدا...

باران می نویسه:

یادم نیست 92 بود یا 93  . این شعر زیبا رو تو وبگردیهام پیدا کردم .

هروقت تنها میشم خط به خط صفحات دفترم رو پر میکنه.

خوش بحالت دکتر یداللهی خوب بلدی احساسات وقایع روبازگو کنی. .


درد که میکشی جهان رنگ پریده می شود،

ثانیه لرز می کند ماه تکیده می شود


شهر دچار خودخوری کوچه دچار اضطراب،

ازشب مات پنجره بغض شنیده می شود،



آه که می کشی ببین چهره مبهم خدا،

پشت بخارآینه زجر کشیده میشود،


یاهمه را خریده و یا همه را فروختن،

هرچه که هست در جهان،جز تو خریده می شود،


نبض به نبض در دلت می شکند دل غزل،

قافیه ردیف اشک خاطره چیده می شود،


پشت هرآنچه پنجره رو به هر آنچه آینه،

آنسوی خاک و آسمان درد تو دیده می شود.


"دکترافشین یداللهی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد