باران می نویسه:
خیلی وقته به این فکر میکنم
« هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ »
خداهم راحته ها همه چیز رو میدنه خوش بحالش .
از پنهان قلبها آگاهه.
کاشکی منم میدونستم .آگاه بودم .
میفهمم هر چیز پنهانی رو میفهمیدم .
هرچه که دلم میخواست میدونستم.
میفهمیدم تو قلب مامان چی میگذره ،تو قلب دوستم ،تو قلب خواهرشوهر خواهرم،
توقلب یه رمان نویس،توقلب یه سیاستمدار،تو قلب یه موسیقی دان،
تو قلب همین یاکریم های همسایه بغلی، تو قلب اینایی ک تازه میرن سر خونه زندگیشون،
تو قلب اونی که 6 ماهه منتظره بچه اش بدنیا بیاد،تو قلب اونی که هی منتظر یه خریدار بیاد ،
تو قلب اونی که به اجبار طلاق میگیره، و...
توقلب همه دورویریهاااهمه آدمهااا.......همه.....
مثه حسه روزایی که یواشکی میرفتیم لواشک میخریدیم و میخوردیم بدون اینکه کسی بدونه ،خیلی کیف میکردیم.
میفهمیدم و میدونستم باید چکار کنم .
درک میکردم
و بهتر میشناختمشون
و بیشتر وقت ها رو قدر میدونستم.