باران می نویسه:
چرا دستــ از سرمــ بر نمیــ دارند!
یکــ مشتــ تصاویر ثابتــ مکرر
یا تو نیستیـــ
یا منــ گمــ شدمــ
یا تو گریهــ میکنیــ
یا منــ بغضــ دارمــ
یا تو میــ رویـــ
یا منــ با چراغیــ در دستــ در آرامستانمــ
یا تو منتظریـــ
یا منــ سرگردانمــ
یا.............
یا هیچِــ هیچِــ هیچــ اند.
بیا و تعبیرمــ کنــ !
خوابــ تو ماهــ
خوابــ تو آبـــ
خوابــ هایــ تو همیشهــ روشناییــ اند.
+ شب به شب ، فکر تو خواب از سر من میدزدید ،
به گمانم تو به دستت ، گل شببو داری