جملات زیادی هستند که هیچگاه ازجانت دور نمیشوند.
اما غم شان را چه باید کرد؟
رهایی امکان پذیر نیست!
هرگز
غم این جمله ها
مرا رها نمی کند.
+این فکر و خیالات دست از سرم بر نمی دارند.
.
.
.
"نمیدونی انقدر مهربونه که باورنمیکنی"
اما منِ لعنتی.....
تو را چطور از یکی های خودم بیرون کشم
پروانه های نیم مرده در من می لولند.
دریغااااااا
این نیمه جان مانده در سمت چپ سینه امف حجم زیادی از سوختن را به جان میخرد
همان بخش عطیمی که اکثراً متعلق به کسی ست که نمیخواهد بداندو باوش کند!
من واقعا گم شده ام.
تصور و تعمق روزانه و شبانه دو زندگی مرا تا مرز گریز از خود می برد
چند صباحی این و چند صباحی آن دیگری!
درحاشیه ام.
یک قانون نانوشته است که می گوید گناهکار تمام رویدادها منم
ابایی ندارم بروی دو دیده!
تا زمانی که چوب خطم پر بشود
تحمل باید...
++ واگویه های بی قاعده!