یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

و گناه ما این بود...

و گناه ما این بود که عشق اولشان نبودیم...

برای همین چشم هایمان به نظر زیبا نمی آمد

و بدخلقی هایمان روی چشم های کسی جانداشت،

برای بودن و ماندنمان زمین را به آسمان ندوختند

و هیچ کاری برای ثابت کردن دوست‌داشتن‌هایشان انجام ندادند،

تار موهایمان قافیه‌ی شعر و غزل نشد

و صدایمان تسکینِ درد هایشان...

ما عشق اول نبودیم؛

وگرنه...

برای دیدنمان لحظه شماری میکردند

و برای لمسِ آغوشمان پیش قدم میشدند،

تنها نمی ماندیم،

یادِ یک نفر خودمان را از یادمان نمی برد،

بغض قورت نمی دادیم،

اشک هایمان دیده میشد،

دوستت‌دارم‌هایمان به گوششان میرسید.

و سهممان میشد خواسته شدن...


"سحرناز مقدم"
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد