-
بعدها دلتنگ می شوی؟!
چهارشنبه 14 تیر 1396 22:27
ﺧﺴﺘﻪ، ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻩ، ﺑﯽ ﺷﮑﯿﺐ.. ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﺪﺍﺭﺍ ﮐﻦ! ﺑﻌﺪﻫﺎ.. ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ... +سیدعلی صالحی
-
دستِ دلم...
سهشنبه 13 تیر 1396 21:39
خاطره که سهل است یادگاری که دیگر ، هیچ!!! دلم هم که تنگ بشود دستِ دلم به جایی بند نیست/نمی شود...
-
غم های آدم ها...
دوشنبه 12 تیر 1396 21:38
آدم ها به اندازه غم هایشان پیر میشوند نه به اندازه سن شان....
-
سهم من و تو!!!
دوشنبه 12 تیر 1396 21:37
تو کجای این زندگی بودی؟؟ من کجای این زندگی بودم؟؟ سهم تو از زندگی چه بود؟؟ سهم من چه بود؟؟
-
تو چه کردی؟!
یکشنبه 11 تیر 1396 21:34
مغرور ولى دست به دامانِ رقیبان رسوا شدم وطعنه شنیدم، تو چه کردى؟
-
-تو-
یکشنبه 11 تیر 1396 21:33
کاش انقدر ضعف نداشتم کاش انقدر برابرت ضعیف نبودم ضعف من تنها یک چیز بود - تو -
-
دوسیاهچاله...(6)
شنبه 10 تیر 1396 21:31
آنجایی که بغض های خفه شده پشت تلفن داستان کسالت آور شکایت وارباشه آنجایی که دلنوشته هات بعد از چندین سال آزگار بشه حرف هایی که حال آدم را میگیرند +چطور می توان با حجم شدیدِ دلخوری روبرو نشد. ربنا آتنا عذاب ال.....
-
دائماً دیروز...
شنبه 10 تیر 1396 21:31
زندگی یک دیروز دائمی برای ماست.
-
دوسیاهچاله...(5)
جمعه 9 تیر 1396 21:30
آنجایی که بعدازیه مدت کوتاهی که حرفات براش تازگی داشت حتی نوشته هات حتی احوالپرسیهات حالا بشه یه مشت غرغرزنانه +کاش من هم می تونستم خودم نباشم....کاش باران نبودم
-
دوسیاهچاله...(4)
جمعه 9 تیر 1396 21:29
میدونی اوج شکست کجاست؟ آنجایی که توبازنده باشی در بازی که اصلا مشروعیت نداره اصلا بازی ای نبوده اصلا شرکت کننده ای نداره
-
دل ها خیلی زود از حرف ها می شکنند...
جمعه 9 تیر 1396 21:28
یادمان باشد که نگفته ها را مى توان گفت ولی گفته ها را نمى توان پس گرفت چه سنگ را به کوزه بزنی چه کوزه را به سنگ شکست با کوزه است! دل ها خیلی زود از حرف ها می شکنند... +مرحوم خسروشکیبایی
-
آن نگاه...
پنجشنبه 8 تیر 1396 21:27
استاد "ز" : این حساس بودنت آخرش کاردستت میده! استاد"ف" : بعد از ملاقات با مادربیمار استاد "ز" دختر تو که مُردی! کاش نمی آمدی! +2هفته تمام فکروذکرم آن زنِ بیماربود. از بیخوابی های شبانه که بگذریم چیزی در آن حجم سنگین درد بود آن نگاه آن نگاه......
-
من حسرت خواب های بی تعبیرم...
پنجشنبه 8 تیر 1396 21:26
باز زنده تر از خودم فقط من بودم × هی باختمو دوباره بازی خوردم یک برگ برنده کاش تو دستم بود×ای کاش که یک بار منم میبردم هرکس که به من رسید آتیشم زد × خاموش شدم بس که به من انگ زدند من لال شدم بسه که به من نه گفتن× من سنگ شدم بس که به من سنگ زدن از اول قصه سهم من تنهایی×از اول قصه با خودم درگیرم خاموش ترینن ستاره بودن...
-
دوسیاهچاله...(3)
چهارشنبه 7 تیر 1396 21:25
کاش مجبورنبودم پشت کلمه ها مخفی بشم
-
دو سیاهچاله...(2)
سهشنبه 6 تیر 1396 21:24
آنجایی که تو را با تنهایی های پیچ در پیچ رها بکنه به فکرِ زخم زخمی خودش باشه قرار نداشته باشه! زخمی ِ زخمش باشی! قرارنداشته باشی! و بگذره سخت ترین زجرش میدونی کجاست!؟ اینکه -بدونه-
-
دوسیاهچاله...(1)
سهشنبه 6 تیر 1396 21:23
آنجایی که بی رحم باشه و جفاکار.... آنجایی که تمام محبتهات -که از سر دلبستگیه ، بخاطر خودشه-رو نبینه نخواد که ببینه نخواد که بفهمه نخواد که بفهمه با بهانه و یا بی بهانه ! + کوه عظیمی از سنگ دوروبر قلبت را احاطه میکنه.
-
دو سیاهچاله....
دوشنبه 5 تیر 1396 21:22
میدونی اوج بدبیاری کجاست؟ آنجایی که بنظرش حرفای دلت بشه یه مشت تکرار... آنجایی که دوسیاهچاله عمیق و درشت هر لحظه دوروبرت باشه و کاری نکن.!!
-
ملت عشق....
دوشنبه 5 تیر 1396 21:21
خدایا، می دانم زمان زیادی است به درگاهت دعا نکرده ام. راستش مطمئن نیستم هنوز به حرف هایم گوش می کنی یا نه! اما حال و روزم را می بینی,حالتم بحرانی است. به من یا عشقی حقیقی بده تا از این دلزدگی و فشار نجات پیدا کنم یا کاری کن چنان بی احساس بشوم که بی عشق زندگی کردن برایم مهم نباشد. "ملت عشق" "الیف...
-
زن ها اما....
یکشنبه 4 تیر 1396 21:20
+ زن ها بی چون و چرا دارای مالک هستند!! مردها،دردهایشان را دود میکنند گوششان را پر میکنند از موسیقی کفِ خیابانها را متر میکنند گوشه ترین قسمتِ کافه ها را انتخاب میکنند سیگارشان بهمن میشود همه چیز را در خودشان حل میکنند زن ها اما.... موهایشان را... همه ی زورشان به موهایشان میرسد.
-
قهرمان ها تظاهر نمی کنند!
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 13:27
+درد نوشت!! همیشه در هر مسئله ای یک عده باید قربانی بشوند این بار این صبوران روی سپید! اصلا یادم آرَد... جایی برای حرفهای سیاسی نداره. امااین روزها کارگران شریف و مظلوم رو که دیدم نتونستم هرچند با خودم جنگیدم که من را چه به سیاست!! اما راست و حسینی این واقعا انصافه؟عدله؟آزادی بیانه؟ روزی جایی زمانی این مائیم و یک خط...
-
خرقه ای گیاهانه!!
یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 13:24
+ دختری تشنه به عطر چای و بوی شالی! به قول مرحوم بیژن نجدی! "....بوی باغهای چای را میمالم به تنم شاخههای درخت انار بر شانههای من است انگار برگپوش شدهام در خرقهای گیاهانه....." این شهر پیر می شود!! . . . آهسته میزند روی مچ دستهای من! . . . از خدا پنهان نیست چرا پنهانش کنم از تو!!! ++ عکسی ازشالیزار...
-
پس می زنی!!!
شنبه 16 اردیبهشت 1396 13:22
گفته بودم بی تو میمیرم ولی اینبار نه گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار نه هر چه گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست خو نمی گیرم به این تکرار طوطی وار نه تا که پابندت شوم از خویش میرانی مرا دوست دارم همدمت باشم ولی سربار نه قصد رفتن کرده ای تا باز هم گویم بمان بار دیگر می کنم خواهش ولی اصرار نه گه مرا پس میزنی گه باز پیشم...
-
دنیای وارونه
جمعه 15 اردیبهشت 1396 13:21
آدمها میآیند زندگی میکنند میمیرند و میروند اما فاجعهی زندگی تو آن هنگام آغاز میشود که آدمی میمیرد اما نمیرود میماند و نبودنش در بودن تو چنان ته نشین میشود که تو میمیری در حالی که زندهای و او زنده میشود در حالی که مرده است از مزار که بازگشتی قبرستان را به خانه نیاور. ××××××××××××× امیدوارم اسیر یک دنیای...
-
اگر....
یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 13:19
چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
-
چون دریا......
شنبه 9 اردیبهشت 1396 13:18
مرا بازیچـه خود ساخت چـون موسا که دریا را. ... فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را... "فاضل نظری" +پنداشتم آن زمان که رازیست در زاری و های های دریا شاید که مرا به خویش می خواند در غربت خود ، خدای دریا "فروغ"
-
آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من...
شنبه 9 اردیبهشت 1396 13:16
فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد مثل دریا به ادامه خویش.... "سید علی صالحی" +یک روز بلند آفتابی در آبی بیکران دریا امواج تو را به من رساندند امواج ترانه بار تنها... "فروغ"
-
این نثر را تو ادامه بده...
شنبه 9 اردیبهشت 1396 13:10
باران می نویسه: دست ِ دلم به قلم می رود و بر می گردد. می لرزد! هی، می لرزد، می رود و بر می گردد. نثر می خندد! خاطره دهن کجی میکند کلمات بی قراری را از سر گرفته اند چشم ها حیرانند قلب می گیرد بغض سالمندِ وامانده همراهی میکند و تو تنها نظاره گر ! نمی توان شروع شاعرانگی را با از سرگیری نوشته ها با همراهی دل نگرانی ها، با...
-
"عبور"
یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 13:04
باران می نویسه: و "عبور" (obur) نام کتابی -کتاب من- که هرگز چاپ نخواهد شد. جایی میان قلب هست که هرگز پر نمی شود و ما در همان فضا انتظار می کشیم انتظار می کشیم. "چارلز بوکوفسکی"
-
در منی و...
یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 13:03
در منی و این همه ز من جدا با منی و دیده ات به سوی غیر بهر من نمانده راه گفتگو تو نشسته گرم گفتگوی غیر غرق غم دلم به سینه می تپد با تو بی قرار و بی تو بی قرار وای از آن دمی که بی خبر ز من برکشی تو رخت خویش از این دیار سایه ی تو ام به هر کجا روی سر نهاده ام به زیر پای تو چون تو در جهان نجسته ام هنوز تا که بر گزینمش به...
-
بعد از ...
شنبه 2 اردیبهشت 1396 13:02
چه کسی می دانست ما بعد از باران سوگوار کدام خاطره ایم ...؟ +... هی خدا...