-
قماری...
چهارشنبه 30 فروردین 1396 13:01
نبودی «تو» آن کس که من خواستم تو را با «خیال» خود آراستم خیالی که شعر مرا رنگ داد به هر واژه ی شعرم آهنگ داد . . . قماری عجب بود و من «باختم» +++حس و حالم خوش نیس!
-
خدا را چه دیده ای !
چهارشنبه 30 فروردین 1396 12:58
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است خدا را چه دیدهای ریرا ! شاید آنقدر بارانِ بنفشه بارید که قلیلی شاعر از پی گل نی آمدند، رفتند دنبال چراغ و آینه شمعدانی، عسل، حلقهی نقره و قرآن کریم. ... سرانجام باورت میکنند باید این کوچهنشینانِ ساده بدانند که جرم باد ... ربودن بافههای رویا نبوده است. گریه نکن ریرا راهمان...
-
زخم...
سهشنبه 29 فروردین 1396 12:57
زخم اگر صدا داشت تنت سرود بلندی می شد شاعر:روزبه سوهانی + باورمه..... +++بارها به دنیا آمده ام تا دست کم یکی از من مرگ را در آغوشت تجربه کرده باشد .
-
ادامه دهنده....
یکشنبه 27 فروردین 1396 12:56
باران می نویسه: به هیچ وجه ادامه دهنده خوبی نیستم! اصلا نمیخوام خودم رو ادامه بدم! به چه بهانه ای یک انسان رو وارد این زندون بکنم ، که چه؟ +نمیخوام کسی ادامه دهنده منِ ناکامل، من باشه. ++ دنیا جای خوبی برای موندن و بزرگ شدن نیست.
-
تو هم در این میانه گریه کن...
شنبه 26 فروردین 1396 12:55
بغض خود را بشکن و بی هر بهانه گریه کن شرم را گاهی رها کن! عاشقانه گریه کن! خوب می دانم دلت از دست خیلی ها پر است پس خروشان شو! شبیه رودخانه گریه کن هرچه را در سینه ات سنگین شده آزاد کن من خودم سنگ صبورت! بی کرانه گریه کن گریه گاهت هستم و در شکل های مختلف می کشم ناز تو را! پس نازدانه گریه کن اشک بعد از هر خرابی مژده ی...
-
خاک خورده...
جمعه 25 فروردین 1396 12:47
باران می نویسه: تردیدهام صبوری هام کنکاش هام بی قراری هام نتیجه اش این بود؟؟؟ ازصحت و درستیش حالا بخندم یا گریه کنم .... بانو جان؟ +خیلی وقته ک پستهام تو پیش نویس منتظر نشستن! حرفهای روی هم تلمبار شده.
-
تا
پنجشنبه 17 فروردین 1396 12:46
باران می نویسه: کاش نبودم تا به آرامش می رسیدی.... + شاید علت این فرار کردنهات رو بدونم شاید خودم را گول میزنم شایدم اونی نباشه که فکرمیکنم. شاید هزار جور شاید وباید دیگه ای زیر این همه حجم گریز باشه. اما شما ببخش. تمامِ من رو ببخش. ببخش که ........
-
شب شکن صد آیینه!
چهارشنبه 25 اسفند 1395 12:45
وای عجب سالیه امسال لعنتی تموم نمیشه کبیسه هم هست لعنتی دکتر افشین یداللهی دیگه چرا؟؟؟؟؟؟ تسلیت میگم... +وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید وقتی ابدچشم تورا پیش از ازل می آفرید وقتی زمین ناز تورا در آسمانها می کشید وقتی عطش طعم تورابااشکهایم می چشید من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی چیزی نمیدانم از این دیوانگی...
-
باور...
چهارشنبه 25 اسفند 1395 12:42
باران می نویسه: امان از این دلتنگی ها... + باور کن ، صدامو باور کن صدایی که تلخ و خسته ست باور کن ، قلبمو باور کن قلبی که کوهه اما شکسته ست شکسته ست....
-
در آستانه...
یکشنبه 1 اسفند 1395 12:38
باران می نویسه: "جانانم! دردت به جانک دل بی تابم! بیا در این سه حرف کلی راز عاشقانه نهفته! در آستانه پر شوق و امید ایستاده ام . جمعه ها گذشت و تا این بابِ زمستان که نیامدی و من روحم را به تمامی شیاطین فروختم همان روح نیمه جانم را. تا این فصلِ انتظار نیامدی و واج واج سوگندواره هایت در ششمین روز نحس میان دستانم خفه...
-
#هوا_ندارد!
شنبه 30 بهمن 1395 12:36
باران می نویسه: خزر به احترام کارون سر تعظیم فرو می آورد! +مردم شریف خوزستان بابت صبوری هاتون همیشه ممنونم شرمنده ام باران رو ببخشید که نمی تونه کاری کنه!
-
روشنایی اند خوابهایت!
شنبه 30 بهمن 1395 12:35
باران می نویسه: چرا دستــ از سرمــ بر نمیــ دارند! یکــ مشتــ تصاویر ثابتــ مکرر یا تو نیستیـــ یا منــ گمــ شدمــ یا تو گریهــ میکنیــ یا منــ بغضــ دارمــ یا تو میــ رویـــ یا منــ با چراغیــ در دستــ در آرامستانمــ یا تو منتظریـــ یا منــ سرگردانمــ یا............. یا هیچِــ هیچِــ هیچــ اند. بیا و تعبیرمــ کنــ !...
-
روشنایی اند خوابهایت!
شنبه 30 بهمن 1395 12:35
باران می نویسه: چرا دستــ از سرمــ بر نمیــ دارند! یکــ مشتــ تصاویر ثابتــ مکرر یا تو نیستیـــ یا منــ گمــ شدمــ یا تو گریهــ میکنیــ یا منــ بغضــ دارمــ یا تو میــ رویـــ یا منــ با چراغیــ در دستــ در آرامستانمــ یا تو منتظریـــ یا منــ سرگردانمــ یا............. یا هیچِــ هیچِــ هیچــ اند. بیا و تعبیرمــ کنــ !...
-
احوالات یک وبلاگ نویس!
پنجشنبه 28 بهمن 1395 12:34
باران می نویسه: هر وقت دیدی یه وبلاگ نویسی زودبه زود پست میذاره یعنی پُره فریاده، پُره حرفه، پُره داد! باید بنویسه تا یکم سبک بشه تا یکم حس مدامِ احوالاتش برای یه مدت ناچیز ، دستکم به خیالش دست از سرش بردارن تا چیزی ازش نمونه! بعدِ یه مدت میره تو سکون میره تو خلأ میره تو کنج میره تو خودش سکوت سرده سرد هیچه هیچ خالی...
-
نه زندگی نه مُردگی!!
پنجشنبه 28 بهمن 1395 12:33
باران می نویسه: -دلتنگ نوشتنت بودم!چه خوب که برگشتی ! +دلتنگ دلتنگیت بودم !چه خوب که هستی! -بی تو به سر نمی شود ! + این دلم جای دگر نمی شود. - باغ من و بهار من +خواب من و قرار من بی به تو بسر نمی شود. . . . . حالا دیگر ادامه این شعرها را بایدیک دل سیر گریست. بی تونه زندگی خوشم بی تونه مردگی خوشم.
-
با من حرف بزن!
چهارشنبه 27 بهمن 1395 12:32
باران می نویسه: سازمان بهداشت جهانی عزیز شعار امسالتون خودبخود من رو به افسردگی برد. کجاست اون روزها.......!!! بیاد بیار اون روزها رو ........!!! +یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند!
-
از دست این خوابهای پرت!
چهارشنبه 27 بهمن 1395 12:31
باران می نویسه: مه آلودو سرد دودسته شدیم مسافت طولانی و سخت و پربرف بود مجبور بودم مثه اونا از ارتفاع برم بالا ترس ترس از ارتفاع مانع حرکات صحیحم میشد اما همینکه بودی آرام بودم خیالم جمع بود که منم میتونم! هرطورکه بود خودمو پابه پا میرسوندم. مسافتی رو طی کردیم اما زیر پامون هی شکاف ایجاد میشد! نمیدونم یهو چی شد که...
-
خضر ره!
چهارشنبه 27 بهمن 1395 12:28
چه خبرهاست خدایا که ندارم خبری کو مرا خضر رهی تا که نمایم سفری با که گویم که چه ها می کشم از دست دلم با تو گویم که ز احوال دلم باخبری... + بازهم تسبیح بسم الله راگم کرده ام شمس من کی میرسد من راه را گم کرده ام.
-
آگاه به قلب ها
چهارشنبه 27 بهمن 1395 12:26
باران می نویسه: خیلی وقته به این فکر میکنم « هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ » خداهم راحته ها همه چیز رو میدنه خوش بحالش . از پنهان قلبها آگاهه. کاشکی منم میدونستم .آگاه بودم . میفهمم هر چیز پنهانی رو میفهمیدم . هرچه که دلم میخواست میدونستم. میفهمیدم تو قلب مامان چی میگذره ،تو قلب دوستم ،تو قلب خواهرشوهر خواهرم،...
-
چهره مبهم خدا...
چهارشنبه 27 بهمن 1395 12:25
باران می نویسه: یادم نیست 92 بود یا 93 . این شعر زیبا رو تو وبگردیهام پیدا کردم . هروقت تنها میشم خط به خط صفحات دفترم رو پر میکنه. خوش بحالت دکتر یداللهی خوب بلدی احساسات وقایع روبازگو کنی. . درد که میکشی جهان رنگ پریده می شود، ثانیه لرز می کند ماه تکیده می شود شهر دچار خودخوری کوچه دچار اضطراب، ازشب مات پنجره بغض...
-
وسوسه
چهارشنبه 27 بهمن 1395 12:24
طعم گس سیبی که مرا وسوسه می کرد... من از سر لجبازی با خویش چشیدم
-
کدومش ؟!
سهشنبه 26 بهمن 1395 12:22
باران می نویسه: خواستن جرمه؟؟ نخواستن چی؟ .................................. یه انسان شریف چطوریه؟ یه انسانی که هیچوقت دروغ نگه؟ یه انسانی که احساس وظیفه داشته باشه؟ یه انسانی که قدر محبت رو بدونه چی؟ یه انسانی که خودش رو مسئول بدونه چی؟ و کلی چیزای دیگه ........
-
این دو
سهشنبه 26 بهمن 1395 12:21
باران می نویسه: قبلا توی یه وبلاگی اینو خوندم. "گاهی باید گذاشت و گذشت و بخشید گاهی باید فراموش کرد" امااگه نتونی بین این دو (فراموشی و بخشش) انتخاب کنی چی؟
-
قانون بادبادک باز.....
سهشنبه 26 بهمن 1395 12:19
باران می نویسه: ته هر لبخند بی جانی همیشه بغض هست مثلا ته همین حرف که "منم بی قراره توام" یا "دل منم برات تنگه " اوج میگیری مثه بادبادک اما نمیدونی قراره ولت کنن بالاخره،رها شی تهش!! رهاکردن این قانون بادبادک بازهاست! لذت بخشی این حرفهای خوب فقط تنها برای یک زمان برای یک مکان برای یک شخص همانجا...
-
یادم آرد...
سهشنبه 26 بهمن 1395 12:18
یادم آرَد روز باران.... باران بود اونروز اونم چه بارونی لبخند زدم دلخوش به همین باران دلخوش به همین بارانهای پیاپی دلخوش به همین بارانی که تو باشی ....
-
پنهان نمی کنیم!
سهشنبه 26 بهمن 1395 12:16
ما را میگردند میگویند همراه خود چه دارید؟ ما فقط رویاهایمان را با خود آوردهایم.!! پنهان نمیکنیم چمدانهای ما سنگین است، اما فقط رویاهایمان را با خود آوردهایم! "سیدعلی صالحی"
-
گاهی زود می رسم.....
یکشنبه 20 بهمن 1392 10:20
گاهی زود میرسم مثل وقتی که بدنیا آمدم گاهی اما خیلی دیر مثل حالا که عاشق تو شدم در این سن و سال من همیشه برای شادیها دیر میرسم و همیشه برای بیچارگیها زود و آنوقت یا همهچیز به پایان رسیده است و یا هیچچیزی هنوز شروع نشده است من در گامی از زندگی هستم که بسیار زود است برای مردن و بسیار دیر است برای عاشقشدن من باز...
-
پست ثابت....."روزی می رسد"
یکشنبه 23 بهمن 1390 18:31
روزی میرسد می آیی.. در میزنی.. می نشینی.. و اسمم را!! با آهی بلند می خوانی... و من فقط سکوت می کنم و به مرگم ادامه می دهم... #سبحان زمانی