یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

تو هم در این میانه گریه کن...

بغض خود را بشکن و بی هر بهانه گریه کن

شرم را گاهی رها کن! عاشقانه گریه کن!


خوب می دانم دلت از دست خیلی ها پر است

پس خروشان شو! شبیه رودخانه گریه کن


هرچه را در سینه ات سنگین شده آزاد کن

من خودم سنگ صبورت! بی کرانه گریه کن


گریه گاهت هستم و در شکل های مختلف 

می کشم ناز تو را! پس نازدانه گریه کن


اشک بعد از هر خرابی مژده ی آبادی است

تا دلت لبریز باشد از جوانه گریه کن


رشته کوهی از هزاران شانه هستم پیش تو

این منِ مشتاق را شانه به شانه گریه کن


با نوازش های من آرام خواهی شد! بیا

شعر می خوانم تو هم در این میانه گریه کن


"محمد فرخ طلب فومنی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد