یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

#هوا_ندارد!

باران می نویسه:

خزر به احترام کارون سر تعظیم فرو می آورد!


+مردم شریف خوزستان بابت صبوری هاتون 

                   همیشه ممنونم

شرمنده ام

باران رو ببخشید که نمی تونه کاری کنه!

روشنایی اند خوابهایت!

باران می نویسه:

چرا دستــ از سرمــ بر نمیــ دارند!

یکــ مشتــ تصاویر ثابتــ مکرر 

یا تو نیستیـــ 

یا منــ گمــ شدمــ

یا تو گریهــ میکنیــ

یا منــ بغضــ دارمــ

یا تو میــ رویـــ

یا منــ با چراغیــ در دستــ در آرامستانمــ

یا تو منتظریـــ

یا منــ سرگردانمــ

یا.............

یا هیچِــ هیچِــ هیچــ اند.


بیا و تعبیرمــ کنــ !

خوابــ تو ماهــ

خوابــ تو آبـــ

خوابــ هایــ تو همیشهــ روشناییــ اند.



+ شب به شب ، فکر تو خواب از سر من میدزدید ،


                    به گمانم تو به دستت ، گل شب‌بو داری

روشنایی اند خوابهایت!

باران می نویسه:

چرا دستــ از سرمــ بر نمیــ دارند!

یکــ مشتــ تصاویر ثابتــ مکرر 

یا تو نیستیـــ 

یا منــ گمــ شدمــ

یا تو گریهــ میکنیــ

یا منــ بغضــ دارمــ

یا تو میــ رویـــ

یا منــ با چراغیــ در دستــ در آرامستانمــ

یا تو منتظریـــ

یا منــ سرگردانمــ

یا.............

یا هیچِــ هیچِــ هیچــ اند.


بیا و تعبیرمــ کنــ !

خوابــ تو ماهــ

خوابــ تو آبـــ

خوابــ هایــ تو همیشهــ روشناییــ اند.



+ شب به شب ، فکر تو خواب از سر من میدزدید ،


                    به گمانم تو به دستت ، گل شب‌بو داری

احوالات یک وبلاگ نویس!

باران می نویسه:

هر وقت دیدی یه وبلاگ نویسی زودبه زود پست میذاره

یعنی پُره فریاده، پُره حرفه، پُره داد!

باید بنویسه 

تا یکم سبک بشه

تا یکم حس مدامِ احوالاتش برای یه مدت ناچیز ،

دستکم به خیالش دست از سرش بردارن

تا چیزی ازش نمونه!

بعدِ یه مدت میره تو سکون

میره تو خلأ

میره تو کنج

میره تو خودش

سکوت سرده سرد

هیچه هیچ

خالی خالی

-گرچه هست-

و این یعنی دیگه جونی نداره،چیزی نداره که ازون باقیمونده هاش بگه

واین یعنی حالش خرابه 

واین یعنی گفتنش هم حالش رو خوب نمیکنه که هیچ، بدتّر هم میشه.

واین یعنی روبراه نیست

تلخه

تمومه

نمیتونه بگه

راهی نیست

رمزی نیست براش

.

.

.

اصلا وبلاگ نویسی یعنی حال خراب

آپدیتش یعنی حال خراب تر از خراب!



+دل خراب من دگرخراب تر نمیشود....

نه زندگی نه مُردگی!!

باران می نویسه:

-دلتنگ نوشتنت بودم!چه خوب که برگشتی !

+دلتنگ دلتنگیت بودم !چه خوب که هستی!

-بی تو به سر نمی شود !

+ این دلم جای دگر نمی شود.

- باغ من و بهار من

 +خواب من و قرار من بی به تو بسر نمی شود.

.

.

.

.



حالا دیگر ادامه این شعرها را بایدیک دل سیر گریست.


بی تونه زندگی خوشم بی تونه مردگی خوشم.

با من حرف بزن!

باران می نویسه:

سازمان بهداشت جهانی عزیز  

شعار امسالتون خودبخود  من رو به افسردگی برد.

کجاست اون روزها.......!!!

بیاد بیار اون روزها رو ........!!!



+یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن

چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند!

از دست این خوابهای پرت!

باران می نویسه:

 مه آلودو سرد 

دودسته شدیم

مسافت طولانی و سخت و پربرف بود

مجبور بودم مثه اونا از ارتفاع برم بالا

ترس

ترس از ارتفاع مانع حرکات صحیحم میشد

اما همینکه بودی آرام بودم خیالم جمع بود که منم میتونم!

هرطورکه بود خودمو پابه پا میرسوندم.

مسافتی رو طی کردیم

اما زیر پامون هی شکاف ایجاد میشد!

نمیدونم یهو چی شد که  صدای عجیبی اومد

دورتادورمون تیغه های پهن عمودی در اومدن

جوری که راهنما فریاد زد :"داریم پرس میشیم ،دستاتون رو بدین بهم"

طوری دستت رو گرفتم که انگار از ازل به من سنجاق بوده

تو اما آرام

دست راستم روی قلبم، قلب ناآرامم ،آرام شد.

چشامو بستم 

فکر کردم  الان باهم میمیریم 

ازهرجهت فشاربه انتهارسید

نفسم گرفت

گفتم تمومم باخودم گفتم اما توچی؟!

میترسیدم چشامو باز کنم و نبینم

آروم چشامو واکردم

سمت چپم وسایل اورژانس بود 

من هم توی خونه 

اورژانس بموقع رسیده بود

سرمو برگردوندم ،صدای زنگ اسمست اومد

نفس راحتی کشیدم

دوباره چشمامو بستم

کمی بعد

واقعا پریدم .

نزدیک اذون بود!

خضر ره!

چه خبرهاست خدایا که ندارم خبری


کو مرا خضر رهی تا که نمایم سفری


با که گویم که چه ها می کشم از دست دلم


با تو گویم که ز احوال دلم باخبری...



+ بازهم تسبیح بسم الله راگم کرده ام

شمس من کی میرسد من راه را گم کرده ام.

آگاه به قلب ها

باران می نویسه:

خیلی وقته به این فکر میکنم

« هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ »

خداهم راحته ها همه چیز رو میدنه خوش بحالش .

از پنهان قلبها آگاهه.

کاشکی منم میدونستم .آگاه بودم .

میفهمم هر چیز پنهانی رو میفهمیدم .

هرچه که دلم میخواست میدونستم.


میفهمیدم تو قلب مامان چی میگذره ،تو قلب دوستم ،تو قلب خواهرشوهر خواهرم، 
توقلب یه رمان نویس،توقلب یه سیاستمدار،تو قلب یه  موسیقی دان،
 تو قلب همین یاکریم های همسایه بغلی، تو قلب اینایی ک تازه میرن سر خونه زندگیشون،
 تو قلب اونی که 6 ماهه منتظره بچه اش بدنیا بیاد،تو قلب اونی که هی منتظر یه خریدار بیاد ،
تو قلب اونی که به اجبار طلاق میگیره، و...

توقلب همه دورویریهاااهمه آدمهااا.......همه.....


مثه حسه روزایی که یواشکی میرفتیم لواشک میخریدیم و میخوردیم بدون اینکه کسی بدونه ،خیلی کیف میکردیم.


میفهمیدم و میدونستم باید چکار کنم .

درک میکردم 

و بهتر میشناختمشون

و بیشتر وقت ها رو قدر میدونستم. 

چهره مبهم خدا...

باران می نویسه:

یادم نیست 92 بود یا 93  . این شعر زیبا رو تو وبگردیهام پیدا کردم .

هروقت تنها میشم خط به خط صفحات دفترم رو پر میکنه.

خوش بحالت دکتر یداللهی خوب بلدی احساسات وقایع روبازگو کنی. .


درد که میکشی جهان رنگ پریده می شود،

ثانیه لرز می کند ماه تکیده می شود


شهر دچار خودخوری کوچه دچار اضطراب،

ازشب مات پنجره بغض شنیده می شود،



آه که می کشی ببین چهره مبهم خدا،

پشت بخارآینه زجر کشیده میشود،


یاهمه را خریده و یا همه را فروختن،

هرچه که هست در جهان،جز تو خریده می شود،


نبض به نبض در دلت می شکند دل غزل،

قافیه ردیف اشک خاطره چیده می شود،


پشت هرآنچه پنجره رو به هر آنچه آینه،

آنسوی خاک و آسمان درد تو دیده می شود.


"دکترافشین یداللهی"

وسوسه

طعم گس سیبی که مرا وسوسه می کرد...


من از سر لجبازی با خویش چشیدم

کدومش ؟!

باران می نویسه:

خواستن جرمه؟؟

نخواستن چی؟

..................................

یه انسان شریف چطوریه؟

یه انسانی که هیچوقت دروغ نگه؟

یه انسانی که احساس وظیفه داشته باشه؟

یه انسانی که قدر محبت رو بدونه چی؟

یه انسانی که خودش رو مسئول بدونه چی؟

و کلی چیزای دیگه
........

این دو

باران می نویسه:

قبلا توی یه وبلاگی اینو خوندم.


"گاهی باید گذاشت و گذشت و بخشید

گاهی باید فراموش کرد"


امااگه نتونی بین این دو (فراموشی و بخشش) انتخاب کنی چی؟

قانون بادبادک باز.....

باران می نویسه:

ته هر لبخند بی جانی همیشه بغض هست

مثلا ته همین حرف که  "منم بی قراره توام" یا "دل منم برات تنگه "

اوج میگیری مثه بادبادک

 اما نمیدونی قراره ولت کنن بالاخره،رها شی تهش!!

رهاکردن

این قانون بادبادک بازهاست!

لذت بخشی این حرفهای خوب فقط تنها برای یک زمان

برای یک مکان

برای یک شخص

همانجا باقی می مونه،قفل میشه، و تکرار شدنی نیست

اگه فکر کنی

فقط همونجاها پیداش میشه.

حسش خیلی زجر آوره ...تلخه تلخ!

دارم رو به راهی میرم که خودمم نمیدونم چیه تهش! 

یادم آرد...

یادم آرَد روز باران....


باران بود اونروز اونم چه بارونی 


لبخند زدم


دلخوش به همین باران


دلخوش به همین بارانهای پیاپی


دلخوش به همین بارانی که تو باشی ....

پنهان نمی کنیم!

ما را می‌گردند

می‌گویند

همراه خود چه دارید؟

ما فقط رویاهایمان را

با خود آورده‌ایم.!!

پنهان نمی‌کنیم

چمدان‌های ما سنگین است،

اما فقط

رویاهایمان را

با خود آورده‌ایم!


"سیدعلی صالحی"