یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

بیست و چندسالگی ام !!!

بیست و چندسالگی ام را میسپارم به باد . .! 

با برگ های تاخورده ی خاطراتی ناتمام ، 

با لباس های کهنه ی افکاری آشفته و ناآرام ، 

با سایه ای که همچون رنجی عظیم ،

 به روی دوش هایم سنگینی میکرد ! 

با قلبی که همیشه تپید و حادثه ساز شد

با پاهایی که بی وقفه ایستاد و تکیه گاه ماند

با خیالی که ردپای احساس را می بوسید

بیست و چند سالگی ام را میسپارم به باد 

و هراسِ یک سال پریشان حالی را 

به درختان تبرخورده ی باغ خواهم سپرد 

 بار دیگر لبخند میزنم به احترام دلی 

که هنوز هم عشق در آن جاری ست ، 

دستان امید را بوسه میزند

و پا به پای لحظه هایم زندگی را

سلامی دوباره می دهد . . .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد