یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

که خود به دست خود......

ساغرم شکست ای ساقی

رفته‌ام زدست ای ساقی

در میان توفان!


برموج غم، نشسته منم

در زورق شـکستـــه منـــم


 ای نـاخـــدای عــالـم

تا نـام مـن رقـم زده‌شـد

 یک‌بـاره مـهـــر غـم زده‌شــد

 بــر ســرنـوشـت آدم......

حکایت از چه‌کنم؟

شکایت از که‌کنم؟

که خود به دست خود آتش بردل خون شده نگران زده‌ام!

نظرات 1 + ارسال نظر
خودم چهارشنبه 1 شهریور 1396 ساعت 23:01

مرضیه میخوند روحش شاد

ممنون که سر زدین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد