یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

ای شاخه جدامانده من....

باران مینویسه:

 شعرای فروغ عزیز ، شاملوی بزرگ و مولانای جان معجونه، معجون.

×××××××××××××××××××××

تنها 

هنگامی که خاطره ات را می بوسم 
درمی یابم دیری است که مرده ام 
چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره ی تو سردتر می یابم 
از پیشانی خاطره ی تو
 

ای یار 
ای شاخه ی جدامانده ی من...
"احمد شاملو"


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد