یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

یادم آرَد...

خواب نمی برد مرا، یار نمی خرد مرا، مرگ نمی درد مرا؛ آه چه بی بها شدم...

ای یار ای یگانه ترین یار...

ای یار، ای یگانه ترین یار

چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند

انگار در مسیری از تجسم پرواز بود که یک روز آن پرنده‌ها

نمایان شدند

انگار از خطوط سبز تخیل بودند

آن برگ‌های تازه که در شهوت نسیم نفس می‌زدند

انگار

آن شعله‌های بنفش که در ذهن پاک پنجره‌ها می‌سوخت

چیزی بجز تصور معصومی از چراغ نبود

در کوچه‌ها باد می‌آمد

این ابتدای ویرانیست آن روز هم که دست‌های تو ویران شد

باد می‌آمد

ستاره‌های عزیز

ستاره‌های مقوایی عزیز

وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می‌گیرد

دیگر چگونه می‌شود به سوره‌های رسولان سر شکسته پناه آورد؟
ما مثل مرده‌های هزاران هزار ساله به هم می‌رسیم و آنگاه

خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد.

من سردم است

من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد

ای یار ای یگانه ترین یار «آن شراب مگر چند ساله بود؟»

"فروغ"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد